
باز هم...
باز هم آسمان ابری شد و باران بارید و هوا لطیف شد و زمین پر طراوت اما...
اما هنوز هم تو نیامدی!
باز هم آسمان بارید و با تو بودن قسمتمان نشد
قسمتمان نشد که این لطافت را با ظهور تو تجربه کنیم
من بودم و یاد تو خدا بود و باران
و من با خود می اندیشیدم که چند باران دیگر را با تو خواهیم بود!
خدا را چه دیدی؟! شاید تا باران دیگر تو هم آمده باشی
و شاید باران دیگر را با ظهور تو تجربه کنیم ...
باز هم باران بارید و هنوز هم آن مرد در باران نیامده است
خداکند تا باران دیگر آمده باشد...
الهم عجل لولیّک الفرج
آقا جانم! می دانم که مجاز نیستیم از شما بپرسیم : "یا ابا صالح کجایی آقا؟ پس کی میایی" آن هم در هنگامه ای که ما حتی نمی دانیم خودمان در کدامین سمت و سو به سر می بریم.
ما کجاییم که حضورتان را در میان خویش از یاد برده ایم؟!
محو کدام فریب دنیا گشته ایم؟!
مبهوت کدام جلوه ی این زندگی زودگذر شده ایم؟!
ما کجاییم که به سادگی از شما میگذریم بی آنکه حتی اندکی متذکرتان شویم؟!
مولا جان! ژست های انتظارمان ما را فریفته است!
آنقدر فریب خورده ایم که خودمان هم باورمان شده است که حقیقتا یک منتظریم در حالی که هر لحظه هر کدام از ما شاید به کارهایی اقدام کنیم که به جای خشنودی شما نارضایتیتان را در پی داشته باشد.
آقا جانم! یاریمان کن که پیمانی حقیقی و دوباره با شما ببندیم و حقیقتا منتظرتان باشیم .
یاریمان کن تا لایق آمدنت باشیم و زمان ظهورت را درک کنیم.
یاریمان کن که دیگر اسیر ژست های ناپایدار انتظار نباشیم.
الهم عجّل فی فرج مولانا صاحب العصر و الزمان.
|